نام پدر: محمد
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: 1/4/1342
مدرک تحصیلی: دیپلم ـ دانشجوی سال آخر
رشته تحصیلی: حقوق
وضعیت تأهل: متأهل
شغل شهید: دانشجو
تاریخ شهادت: 17/7/73
تاریخ جراحت:1360/09/13
محل جراحت: بستان
نحوه شهادت: جانبازی و تصادف
محل شهادت:بیمارستان ساسان
نشانی مزار: گلزار شهدای دامغان
ارگان اعزامکننده: بسیج
آخرین مسؤولیت در جبهه: رزمنده
« خلاصه ای از زندگی شهید»
شهید علیاکبر خلیلنژادی فرزند محمد به تاریخ 1/4/1342 در تهران در خانوادهای متوسط و کارگر دیده به جهان گشود. وی پس از سپری نمودن دوران کودکی در آغوش پرمهر و محبت خانواده در سن 7 سالگی جهت کسب علم و دانش به مدرسه رفت و شروع به درس خواندن نمودن با شروع جنگ تحمیلی درس را نیمه رها کرده و به جبهههای حق علیه باطل شتافت. وی از طریق بسیج ناحیه کرج در تاریخ 13/7/60 اعزام شد که در ترایخ 13/9/60 در منطقه عملیاتی بستان در محل پل سابله بر اثر اصابت ترکش به ناحیه ستون فقرات قطع نخاع گردیده بود که جزو جانبازان 70% درآمد. وی پس از آن دست از فعالیت نکشیده و به تحصیل خود ادامه داد که موفق به اخذ دیپلم در رشته فرهنگ و ادب در سال 67 گردید. وی در سال 67 طبق سنت پیامبر با دختر مؤمنه ازدواج نمود و همچنین قبل از آن در کنکور شرکت کرده و دانشجو رشته حقوق بودند. در سال آخر دانشجویی در تاریخ 14/7/73 در مسیر بهشت زهرا ـ تهران بر اثر تصادف به بیمارستان ساسان منتقل گردید که در تاریخ 17/7/73 به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهرش به خاطر اقامت والدین در شهر دامغان،در گلزار شهدای آن به خاک سپرده شد.
“بسم رب الشهداءوالصدیقین”
اولین فرزند زندگی مشترک محمد خلیلنژاد و سیده فاطمه شمسینژاد، متولد اولین روز تابستان داغ کویر دامغان در سال هزاروسیصدوچهلودو بود. علیاکبر که به قول مادر قرار بود اسمش محسن باشد از پدر درس درستکاری میگرفت و از مادر، سرمشق صبوری. او که تنها چند بهار را در کویر تفتیده تجربه کرده بود به اقتضای شغل پدر بههمراه خانواده راهی تهران شد. بخشی از دوران تحصیل خود را در کرج سپری کرد. خواندن آثار شهید مطهری و شهید دستغیب پنجرهای از شناخت جاودانهزیستن را پیش رویش گشود؛ بهگونهای که از آنپس برای حضور در جریان انقلاب حجت موجهی داشت.
آغاز جنگ، جبهه جدیدی از جهاد با نفس پیش رویش گشود و کولهبار هفدهسالگیاش را به عزم رستاخیزی ابدی بست. اگرچه منطقه بستان در سیزدهمین روز شهریورماه سال شصت برای او و بسیاری از همرزمانش آتشی برافروخته بود اما او را به گلستانهای از زخم دوست رهنمون شد؛ تا از آن پس با وجود قطع نخاع شدن، بدون ایستادگی پاهایش، پای انقلاب بایستد.
علیاکبر در سال شصتودو به سفر حج اعزام شد و بعد از آن برای ادامه زندگی به زادگاهش، شهر دامغان بازگشت. جدیت او برای تحصیل، او را به دانشکده حقوق رساند و عزم او برای مبارزه با رخوت، به تشکیل زندگی مشترک رسید؛ اما در همان سال که جامه دامادی به تن کرد، زندگی را به دست تقدیر سپرد و در تاریخ هفدهم مهرماه هفتادوسه در یک سانحه رانندگی، جانبازی را به شهادت گره زد.
علی اولین فرزند من بود. اوایل تصمیم داشتیم اسمش را محسن بگذاریم اما به سفارش مادربزرگش اسم او را علی گذاشتیم. فوقالعاده باهوش و به انجام امور اعتقادی پایبند بود. همیشه چند روزی قبل از شروع ماه محرم خودش را برای مراسم عزاداری آماده میکرد و بیشتر وقتش را در مسجد میگذراند.
ارتباط خوبی با فامیل و خانواده داشت. همیشه اخلاق و رفتار او زبانزد بود. روزهای جنگ هرکس تلاش میکرد بهنوعی به جبهه کمک کند. علی که دانشآموز بود مدام اصرار میکرد که به جبهه اعزام شود. مدت زیادی را در گروه شهید چمران فعالیت میکرد تا اینکه بالاخره با اصرار زیاد به منطقه اعزام شد. در همان دوران دانشآموزی بود که در عملیات فتح بستان مجروح شد. وقتی خبر مجروحیتش را به من دادند چون پدرش در تهران بود خودم را به بیمارستان رساندم. به من گفته بودند که از ناحیه دست مجروح شده؛ اما وقتی بالای سرش رسیدم متوجه شدم که قطعنخاع شده و یک ترکش هم به سرش اصابت کرده است.
علی قطعنخاع شده بود و مجبور بود روی ویلچر بنشیند اما از کار و تلاش و درس هیچ وقت دست نکشید. در همان زمان مجروحیت یک بار به دیدار مقام معظم رهبری رفته بود و هدیهای را که در این دیدار به ایشان داده بودند برای رفتن من به زیارت سوریه خرج کرد. در طول دوران مجروحیتش اگرچه پنج مرحله ستون فقراتش را عمل کردند خیلی صبور و شکیبا بود و هیچ وقت آه و ناله نمیکرد.
یک روز که در بیمارستان ساسان بستری بود به من اطلاع دادند که میخواهند کلیه علی را عمل کنند. من خودم را به بیمارستان رساندم. دیدم که وضعیت خوبی ندارد. مدام از من طلب آب میکرد اما دکترها گفته بودند که نباید آب بنوشد.
همان روز من و همسرش به کرج رفتیم تا برای عمل او مقداری پول تهیه کنیم؛ اما وقتی برگشتیم علی به شهادت رسیده بود. همرزمان جانبازش در بیمارستان بالای سر علی دعا میخواندند و ما هم گریه و زاری میکردیم. اصلاً باورم نمیشد که علی را از دست دادهایم
“راهش جاوید باد”
وصیت نامه شهید
بسم ا.. الرحمن الرحیم
انا لله وانا الیه راجعون. وکل من علیها فان ویبقی وجه ربک ذی الجلال والاکرام
با عرض سلام ودرود به محضر آقا امام زمان(عج) و عرض تسلیت به مناسبت فقدان نایب گرانقدرش که قلب تمامی مسلمانان در غم از دست دادن آن عزیز لب ریز از خون گشت. پروردگارا به ملت داغدار ایران توفیق ده که بتوانند راه آن بیمار حق را ادامه دهند و این انقلاب را بدست صاحب آن برسانند.
ما عزیزی را از دست دادیم که تمام زندگی خود را وقف اسلام کردهبود. آری او هفتاد سال ما را بر شانههای زحمتی خود رهبری کرد. او با حریر دستانش بلور اشکهایش نسیم دم روح الهیش بر زحمتهای دل ما مرهم بود او که رفت همهچیز و همهکس خود را بیکس و تنها دیدند او رفت و با رفتن او دیگر نه رودها سرود میخوانند نه کودها شکوه دارند ونه باغها چراغ دارند.
علی الدنیا بعدک العفا. ای عزیز! باور کن ما در غمت مانند کودکان پدر مرده بودیم آخر کودک ده ساله چگونه بیپدری را تحمل کند.
اوکه باید سالهای سال تنها و بدون پدر این راه پر پیچ و خم را طی کند.
ای واعظ شهر وقتی فکر میکنم که دیگر در آن حسینیه نمیآیی و ما را با نفس گرمت آرامش نمیدهی مرگ مشتاقانه میطلبم .
ای پیر دگر نخواهمت دید
این مرگ تو نیست کار خردی
من همسفر تو بودم آخر
این دفعه چرا مرا نبردی
و که بارها در غم از دست دادن فرزندان انقلاب به سوگ نشست این بار تمامی ملت مسلمان جهان را در غم خود بر سوگ نشاند. او که با قلب مطمئن به سوی محبوب خود رفت ما را با قلبی محزون تنها گذاشت. او به عرش رفت و همنشین پیامبران شد و ما را تنها گذاشت .
دوش بر عرش مسیحا رفتهای جان شیرین از چه بی ما رفتهای
او همانند جد بزرگوارش هجرت از دیار کفر وظلم را برگزید و بعد از چندی برگشت و آن را از بتان پاک نمود.
همانند علی (ع) مدتی خانهنشین گشت اما در همان حین نمیگذاشت حکمی از احکام الهی ضایع شود و بعد از رسیدن به حکومت با ناکثین و مارقین و قاسطین به جنگ پرداخت همانند حسن(ع) تن به صلح داد صلحی که در آن بقا اسلام را خواستار بود و در این راه از آبروی خود مایه گذاشت همانند حسین(ع) با فاسقی به جنگ پرداخت که به حدود اسلام تجاوز کرده بود و در آن هنگام بود که همه چیز به دو پاره شد گروهی حسینی وگرنه یزیدی بودند طنین صدای او اسلامیان را بیدار کرد یزیدان را به لرزه در آورد و اینک ما ماندیم و راهی که او به ما نمایانده و در این راه هادیانی قرار داده که باید بدانها تمسک جوئیم.
الهی توفیق ده راه او را ادامه دهیم و موجب خشنودی تو و او را فراهم کنیم. الهی ما بندگان همانند آن پیرو مرشد دستگیر و راهنما باش که ما بی تو آنی نتوانیم به راه تو باشیم.
مردم هم اکنون ما در زمان نه جنگ و نه صلح قرار داریم خوبست که آمادگی خود را حفظ کنیم و از مکر دشمن آسوده نباشیم. الهی اکنون اراده تو بر این قرار گرفته که این انقلاب را حمایت کنی و آن را زمینهساز حضور جهت قرار دهی ما را توفیق ده که از رهبری های آیتا… خامنه ای حفظ الله بهره مند گردیم و او را که به حق این مقام شایسته اوست برای ملت مسلمان حفظ بفرما.
خدایا کسانی که آگاهند به اسلام و مسلمین ضربه میزنند خوار و ذلیل و نیست و نابود بفرما.
در پایان این وصیتنامه از همه ملت ایران میخواهم که دست یاری مسئولین که در راه اسلام خدمت میکنند ندارید چون اینکار باعث ناامیدی استکبار جهانی میگردد و باعث میشود که با تبلیغات خود نتواند به اهداف خویش برسند.
چند وصیت دارم که میخواهم بدانها عمل شود. از کتابهایم را به تکیه ابوالفضل(ع) دهید و وقف آنجا کنید . یک سال نماز و دو ماه روزه بدهید برایم بخوانند و بگیرند.
امیدست که بتوانیم خشنودی امام زمان ورهبر فقیدمان را فراهم بسازیم.
انشاالله (الحمدا.. الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لو لا ان هداناا… )
والسلام و علیکم ورحمه ا… وبرکاتهعلی اکبر خلیل نژادی 1367/04/17