شهید علیرضا آملی

نام پدر: غلام حسین

تاریخ تولد: 20-6-1345 شمسی

محل تولد: البرز – کرج

تاریخ شهادت : 19-10-1365 شمسی

محل شهادت : شلمچه(شرق بصره)

معاون گردان علی اکبر(ع)

لشگر 10 سیدالشهدا(ع)

عملیات : کربلای 5

گلزار شهدا: امامزاده محمد 

البرز – کرج

شهید والامقام «سردار علیرضا آملی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. مادرش از او روایت می‌کند که قبل از عملیات کربلای چهار خواب دیده بود و برای مادرش تعریف کرد: «مولا و سرور خود آقا امام حسین (ع) را در خواب دیدم و از آقا خواستم که از خدا برایم طلب شهادت کند، گویی پذیرفته شده‌ام.»




به گزارش نوید شاهد البرز؛ آن زمان که در اوج مقام و منزلت خود را تنها یک بسیجی می‌دید سادگی و صفا در چهره‌اش موج می‌زد. مانند کبوتر پروازکنان تا آسمان کوچ کرد آن زمان که تیر‌های خصمانه دشمن شهپر او را مورد هدف قرار داد به سوی خدا عاشقانه پرگشود و آرزویش را به آغوش کشید.

شهید والامقام سردار علیرضا آملی در یکی از روز‌های گرم تابستان در اواخر شهریور ماه سال ۱۳۴۵، با بانگ رسای الله اکبر اذان ظهر در شهرکرج به‌دنیا آمد و اوّلین فرزند پسر خانواده بود و با حضورش در جمع گرم خانواده‌اش شادی و شور دیگری به پا کرد و با آمدنش خیر و برکت را برای خانواده به همراه آورد. او در دامان پرمهر مادری با ایمان و مؤمن و در سایه پدری زحمتکش و پر تلاش پرورش یافت و بزرگ شد.
از همان کودکی با اخلاق و رفتار خوبش همه را مجذوب خود کرد و جوّ سالم و اسلامی خانواده او را به سوی خدا و محبت اهل بیت سوق داد. او از سن هفت سالگی به خواندن نماز و فرائض دیگر اسلامی اقدام کرد. با رفتن به دبستان مرحله جدیدی از زندگی‌اش را آغاز کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در دبستان دکتر دواچی با موفقیت پشت سرگذاشت و با شروع جنگ تحمیلی دوران دبیرستان او شروع شد، با نام نویسی در دبیرستان شهدای انقلاب به دوران جدیدی در زندگی‌اش پا نهاد، او دیگر تنها به درس خواندن اکتفا نمی‌کرد و با فعّالیت در پایگاه بسیج محله خود را آماده برای حرکتی بزرگ می‌کرد، او در مدرسه عشق و ایثار نام نوشته بود و با کمک مردانی بزرگ و عاشق، چون شهید سلمانی که از نزدیک با او بودند و مانند معلّمی دلسوز او را راهنمایی می‌کردند و در مسیر حرکتی که انتخاب کرده بود به سرعت پیش می‌رفت. فریاد بلند علی دیگر کمتر درمیدان ورزشی محل که در اوقات فراقتش در آن به ورزش فوتبال می‌پرداخت، شنیده می‌شد و دیگر اورا نمی‌دیدند، هرکس می‌خواست علی را ببیند باید در پایگاه بسیج و یا واحد فرهنگی اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش آموزان کرج او را می‌یافت. علی از بدو ورودش به اتحادیه در واحد تبلیغات، قسمت پخش مشغول فعّالیت شد و بعد از مدتی خصوصیات اخلاقی‌اش مخصوصاً نظم او در کار‌ها مورد توجّه همه قرار گرفت. او به عنوان الگوی انضباط و معلّم اخلاق در بین دوستان معرفی شده بود، علی در حال تکامل بود، تکامل در بُعد انسانیّت و آنچه خدا به او امانت داده، در این ایام بود که گویی فریادی رسا اورا به سوی خود می‌خواند، صدایی که تا اعماق وجودش نفوذ کرده بود و او را بی‌قرار می‌کرد، آری او ندای (هل من ناصر ینصرنی) را از صحرای کربلا از زبان رهبر کبیر انقلاب با گوش جان شنیده و لبیک گفته بود. او دیگر آرام و قرار نداشت و برای پیوستن به یاران حسین (ع) سخت می‌کوشید با اینکه هنوز شاید در سنی نبود که از لحاظ شرعی و قانونی بر او تکلیف باشد ولی او با تمام وجودش تلاش می‌کرد تا اینکه موفق شد در سال ۱۳۶۰ قبل از عملیات رمضان به جبهه برود و با شرکت در عملیات رمضان شجاعت و دلیری خود را در حیطه آزمایش قرار دهد و موفق بیرون آید و برای اوّلین بار مجروح شد، آری او سند قبولیش را گرفت و به عنوان سرباز امام زمان (ع) و لبیک گوی ندای امام حسین (ع) پذیرفته شد. او دیگر حاضر نبود از اردوگاه حسین (ع) پا بیرون بگذارد، بعد ازمدتی استراحت مجدداً به جبهه رفت و در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و دوباره از ناحیه سینه در هنگام شلیک گلوله آرپی جی به سوی دشمن مجروح شد و این جراحت او مدت‌ها طول کشید تا بهبود یافت ولی به محض سلامتی دوباره به‌سوی جبهه روان شد و در عملیات والفجر چهار شرکت کرد و برای سومین بار از ناحیه سر مجروح شد ولی با کمال تأسّف معلّم بزرگوارش شهید سلمانی که از کودکی در کنارش بود به درجه رفیع شهادت نایل گردید و با شهادتش شیوه زندگی کردن و سوختن در راه معبود وکشته شدن و با روی خونین به لقای حق رفتن را به شاگردش که دیگر خود معلّمی شده بود آموخت. او بعد از عملیات والفجر چهار و به علت مجروحیت و فقدان شهید سلمانی مجبور بود برای مدتی در کرج بماند ولی بودنش در شهر او را از فعّالیتش برای جنگ بازنداشت. با حضورش در اردوگاه‌های آموزشی آنچه خود اندوخته بود به دیگران می‌آموخت و اخلاق نیکویش چنان روی افراد اثر گذاشته بود که او را محبوب‌تر از همیشه گرداند. علی بعد از مدتی مجددأ عازم جبهه شد و در عملیات خیبر شرکت کرد که برای چندمین بار مجروح شد.